راستش فانوس جزیره رو برای خودم بت ساختم... فکر میکنم حتما باید اینجا مطلب خیلی خوب و مفید بنویسم...

این باعث شد صمیمیتم با فانوس جزیره داره کم میشه...

میخوام این بت رو بشکنم... بذارید کمی ساده و بی تکلف بنویسم...

-----------------------------------


راستش مدتیه هر چی بیشتر با خودم روبرو میشم بیشتر متوجه میشم اوضاعم خرابه...

فکر نمیکردم اینقدر بده باشم... فکر میکردم به اندازه ای که این سالها به دانایی ام اضافه کردم  آدم هم شده باشم...

اما خوب که به خودم نگاه میکنم این طورها هم نیست... 

شاید بگید اینکه فهمیدی خیلی وضعت خرابه خودش خوبه... آره... فهمش هم خوبه...

اما هر خوبی، الزاما لذت بخش نیست... بعضی فهمیدنها درد دارن...


آره...

درد دارن...

فریاد دارن...

حسرت دارن...

اشک داغ دارن...


تا حالا حسرت به مغز استخوانتون رسیده؟ ... تجربه کردین؟...

ولی ولش کنید... 

دیروز روز پیروزی انقلاب بود... مبارکه...

ان شا الله هیچکس حسرت نخوره... همه خوب ببینن شرایطشون رو و بفهمن برای چی اومدن... رسالتشون چیه و قراره به کجا برسن...

ان شا الله بفهمیم دنیا دست کیه...

یا بقیة الله