ده نفر انسان رو در اتاقی تاریک فرض کنید که به هر کدومشون یه عینک با یه فیلتر رنگی مختلف دادن مثلا یکی شیشه عینکش دودی هست یکی آبی هست یک قرمز هست یکی زرد و ...

ناگهان از پنجره یه تابش نوری رو وارد اتاق میکنن و به همه اون ده نفر میگن مشاهده کنید

از همشون سوال میشه چه چیزی رو با چشمتون ادراک میگنید؟

همه به اتفاق میگن : نور

بعد ازشون سوال میشه این نور چه کیفیتی داره در چشم شما؟

هر کدوم با توجه به رنگ عینکش پاسخ میده

مثلا اونی که عینکش آبیه میگه نور آبی هست

اونی که عینکش قرمزه میگه نور قرمزه

میبینید در وجود نور همه اشتراک دارن اما اختلاف در کیفیت نور براشون پیش اومده...

این داستان ما انسانهاست


.........................................................................


ذات انسان رو فقر و نداری پر کرده... حتی معصومین هم ذاتا فقیر هستن جالبه که میگیم معصوم ، بر وزن مفعول هست یعنی عصمتشون از خودشون نیست بلکه از سمت حق بهشون داده شده... مورد عصمت واقع شدن... البته این منافاتی با اختیار و صلاحیتشون نداره که الان جای این بحث نیست...

ذات فقیر رو هم احتیاج و طلب پر کرده... فقیری که محتاج نباشه دیگه اسمش فقیر نیست...

احتیاج یعنی خواستن... هیچ انسانی نیست که بگه من هیچی نمیخوام... حتی اگه بگه من میخوام که هیچی نخوام باز هیچ نخواستن رو میخواد... یعنی خواستن از انسان برداشته نمیشه حتی در بالاترین مقامات انسانی...

این خواستن وجه اشتراک همه انسانهاست مثل اون مثال نور میمونه

در نور بودن اون روشنایی هر ده نفر اشتراک داشتن اختلافشون در کیفیت و چگونگی نور بود

اختلاف انسانها هم در ماهیت خواستنشون هست 

چشم و گوش و لمس و بویایی و چشایی در اینکه همه قوای ادراکی هستن، مشترکن اما کیفیت ادراکیشون فرق میکنه اداک چشم با ادراک گوش متفاوته...

از بچه اگر بپرسی چی میخوای؟ یا خوراکی ازت میخواد یا اسباب بازی...

از دانشمند اگر بپرسی چی میخوای؟ ممکنه بگه علم...

نوع خواسته انسانها بستگی به این داره که کدام قوه ادراکی در وجودش رئیس شده

اغلب انسانها خواسته هاشون در محدوده پنج حس ظاهری و قوه وهم و خیال محدود میشه...

مثلا علاقه به بازی داشتن (هر بازی ای) زیر سر غلبه قوه خیال در شخص هست

یا میل به تفاخر و تکاثر مال داشتن زیر سر غلبه وهم و خیال در شخص هست

برای همین انسان وقتی به خود میاد میبینه در انواع خواسته هاش غرق شده...

فقط در یک صورت انسان میتونه از تکثر خواسته ها رها بشه و به خواسته اش وحدت ببخشه...

عقل رو دریابه و این قوه ادراکی رو در وجودش غالب کنه و تمام اون بقیه قوا رو تحت فرمان این آقا در بیاره

عقل ذاتا حق و حقیقت رو طلب میکنه... تنها سائل حقیقی و راستین حق متعال عقل هست...

برای همین فرمودن اصلا تقوای عقل، سائل بودن هست...

اون خواستن که ذات انسان رو پر کرده همون عشق هست که خدا در وجود انسان قرار داد  تا بتونه پشتوانه ای داشته باشه برای سیر الیه راجعون... و برای همین فرمود همه به سمت حق رجعت میکنن چون اگر هم کسی اون سرمایه طلب رو که خدا در وجودش قرار داد محدود در طلبهای حسی و خیالی بکنه و عمرش رو این طوری تلف بکنه... بلاخره اون قوای ادراکی ازش گرفته میشه اما اون طلب هرگز ازش گرفته نمیشه... مثلا لذت چشایی صرف نظر از حرام یا حلال بودنش فقط در نشئه طبیعت فعال هست ممکنه تا وقتی اینجا هست طلبش رو در خوردن محدود بکنه اما وقتی از این نشئه رفت این لذت ادراک چشایی ازش گرفته میشه اماهمچنان طلبش به قوه خود باقیه...

خلاصه کنم:

طلبی که در وجود همه انسانها هست همان عشقی هست که طلب و میل به اتحاد با معشوق داره...

اما انسان ها در عالم طبیعت این طلب براشون مجمل هست یعنی کاملا براشون باز نیست که ریشه این طلب چیه؟ ریشه اش کجاست؟

لذا برخی این طلب رو تفسیر حسی میکنن برخی تفسیر وهمی میکنن برخی تفسیر خیالی میکنن...

اما وصول یا رسیدن به هیچ کدوم از این تفاسیر به انسان آرامش و قرار نمیده..

فقط عقل میتونه حقیقت این طلب رو درک کنه و محیط بشه و اشراف پیدا کنه به این نیروی عظیم در انسان...

فقط عقل میتونه این نیرو و طلب و یا عشق رو به سرمنزل حقیقی اش برسونه....

عقل که بیاد سهم درستی از این عشق رو به همسر میده... سهم درستی از این عشق رو به اداکات حسی میده... سهم درستی از این عشق رو به مسائل دنیایی میده... چون عقل همه رو در سایه اون معشوق حقیقی میبینه... تنها عقل میتونه این طلب رو مدیریت کنه...

و تفکر خالصانه دروازه ورود به عقل هست... انجام تشریعیات و اخلاقیات نفس رو تطهییر میکنه برای رسیدن به ادراکات عقلانی...

لذا تنها عقل میتونه عشق رو تفسیر کنه... چون این دو در انتهای مسیر با هم ازدواج میکنن و یکی میشن... اما در ابتدای مسیر ممکنه ممکنه تجلیات مختلف داشته باشن....

خدایا عاقلمان کن

خدایا عاشقمان کن