روز نهم بود....

هوا گرم گرم....هوا سرد سرد...

قبلا خیلی ها، از ترس جان و مالشان، حسین را تنها گذاشته بودند...اما او...اما آنها...

امان نامه را که آوردند، نگاه هم نکرد....نگاه هم نکردند...

-جان برادر...نمی خواهی جوابش را بدهی؟

امان نامه را پاره کرد....اگر ادب اجازه می داد، گردن ملعون را هم می شکست اما در حضور امام، فقط امان نامه را پاره کرد...

بیرون از خیمه اما به طعنه به او می گفتند"شنیده ایم که برایت امان نامه آورده اند؟!"

چقدر ناراحت می شد را خدا می داند....شنیدن این جملات نیز زجر آور بود چه برسد به اینکه بخواهد به امام، پشت کند...

روز نهم بود..."این فتنه گران، حرمت ارباب شکستند...علمدار کجایی؟"

دستانی که به سینه زدند در سوگ عباس، پاره کردند امان نامه هایی را که یزیدیان زمانه به ارمغان آورده بودند و می آورند...

باز هم دستان علمدار است که از آستین عباس ها بیرون آمده و امان نامه ها را پاره می کند...


به بعضی ها باید گفت مواظب باشید حرمت ولایت را نشکنید که دست عباس ها، گردنتان را خواهد شکست....