طرف زنگ می زنه به پلیس و میگه: آقا ما یه همسایه مردم آزاری داریم که نگو...

پلیس میگه: چطور مگه؟ چیکار می کنه؟

میگه: هیچی 2 نصفه شب اومده، با مشت می کوبه به در خونه ما!

پلیس میگه: ای وای...اون وقت لابد شما هم خواب بودید دیگه...

میگه: نه خوشبختانه....آخه داشتم شیپور تمرین می کردم!!


حالا داستان برخی از ماست...

تو این سفر مشهد، جمعی از رفقا زحمت کشیدند و گفتند فلانی تو هم با ما بیا....خب ما هم که از خدا خواسته

هیچی رفتیم و دیدیم که یه بنده خدای دیگه ای را هم گفته بودند بیاد که ما با ایشون در حد سلام و علیک، آشنایی داشتیم ولی این رفقای ما، حساب رفاقت داشتند با ایشون...

خلاصه در طول سفر، از همین ب بسم الله، متلک گفتن اینها به هم شروع شد...رو حساب شوخی، همدیگه را دست مینداختند....بعد سر اینکه من گرممه پنجره باید باز بمونه و اون یکی که نه سرده، باید بسته باشه و مسائلی اینچنینی، جر و بحثشون میشد....حالا ما هم اون وسط....گاهی با این رفقا حرف می زدیم...گاهی با اون بنده خدا...نکته جالب این بود که این جمع، هر سال هم مشهد میرفته و به گفته خودشون هر سال هم همین بساط را داشتند و کلی با هم دعوا و اینکه دیگه رفاقت ما تموم شد!...اما باز همون آش و همون کاسه...

گفتم بنده های خدا، اگه با هم نمی سازید چرا خب با هم میائید مسافرت؟! حالا مسافرت میائید چرا اعصاب ندارید؟! توقع داشتن که هنر نیست...توقع را همه دارند...اون اعصابه که کم گیر میاد(لبخند)

خب رزمنده به خاطر اینکه وسط ماجرا بود، رفتار دو طرف را می دید دیگه...و دقیقا همون داستان بالا بود...خلاصه بعد از کلی منبر رفتن و اینها، اون بنده خدا کوتاه اومد اما چون اینها همچنان رو دنده لجبازی بودند، باز برگشتیم سر خونه اول...

داشتم فکر می کردم ادب هم چیز خوبیه ها(لبخند) و تازه تو باید نسبت به نزدیکانت مودب تر باشی..هر چه صمیمی تر، مودب تر....

به قول شاعر: "با دوستان، مروت، با دشمنان، مدارا" کنی...اما امان از کج فهمی...امان از جهل...


جاهل نباشیم صلوات