قرار بود امروز یه مسابقه بذاریم اما به دلایلی نشد...ان شاء الله اگه بشه هفته بعد...


عرض کنم که دیروز که ولادت کریمه ی اهل بیت سلام الله علیها بود - که جا داره از همین تریبون!! استفاده کنم و به همه خصوصا خواهران عزیز، تبریک بگم- داشتم به زیارت فاطمه ی معصومه فکر می کردم که برابر با زیارت فاطمه زهراست...

که پیامک اومد "نماز یکشنبه های ذی القعده" فراموش نشه...

کلی خوشحال شدم و به دور و بری ها هم گفتم و وقتی پرسیدند "چطوری باید خوند؟" به افق خیره شدم!! چون یادم نبود چطوریه؟....{لبخند}

گذشت و کم کم حس کردم حالم داره دگرگون میشه...اولش هی می خندیدم امابعد دیدم نه بابا انگار نمیشه نشست...{لبخند}

با یکی از رفقا رفتیم دکتر در حالی که لحظه به لحظه، پهلوم تیر می کشید....به حدی که نمی تونستم پام را بذارم زمین...

خلاصه دکتر همون موقع دو تا آمپول تجویز کرد که فی الفور زدم و فی الفور خوب شدم و فی الفور اثرش رفت!!{لبخند}


تو این مدت اثر گذاری آمپولها، رفتم آزمایش و قرار شد یه ساعت بعد جوابشو بدن که اذان شد و رفتم یه مسجد همون حوالی...خیلی مسجد قشنگی بود...و قشنگتر اینکه بین دو نماز، نماز یکشنبه ها را یادآور شد...

با خودم گفتم درد خوبی بود...قسمتت شد اینجا نمازت را بخونی...

شاد و خوشحال برگشتم که جواب آزمایش بگیرم که دوباره روز از نو روزی از نو....دستم به پهلوم بود که یادم افتاد به درد پهلو....چه کشید فاطمه، خدا داند....

پائی که سمت همون پهلو بود را نمی تونستم بذارم زمین....اما او محکم پاش را گذاشت زمین و ....

دنبال حیدر می دوید....

دنبال امام رضا، به ایران اومد.....


عجب روزی شد...السلام علیک یا فاطمه زهرا...السلام علیک یا فاطمه معصومه....



نمی خواستم روضه بخونم....دهه ی کرامته...

اما نمی دونم چرا کلمات بی محابا جاری میشن......