دارم به این فکر میکنم که چرا یه آدم نباید به فکر خودش باشه؟! میگم که:

دوگروه داریم یکی وقتی مبتلا شد دیگه حواسش هست ،یکی مبتلا نشده حواسش هست...

مثلا میگن اگه از طبقه سوم بپری پات میشکنه،خب گروه اول که عاقل و صد در صد نمیپره ؛گروه دوم که میپره و پاش میشکنه ولی اگه دفعه بعد بهش بگی آدم میشه و نمیپره!!

یه گروه سومی هم اینجا ایجاد میشه که صدبار هم بگی بازهم میپره و همیشه زخمیه!(که دیگه تلاش نکنید اون آدم بشو نیست)

(آقا یه اعتراف مثالهای مردمو ببین مثالهای منو ببین!!) بگذریم میخوام اینو بگم که:

خب وقتی لب به شکایت باز میکنی و هی گِله و گِله و گِله پشت سر هم، عالم و آدمو بهم میریزی میشه چی؟ کفر...

کفر که کنی یعنی منکر حکمت خدامیشی ... یعنی صد بار خدا و پیغمبر و امام و آدم صالح بهت گفته هیچ کار خدا بی حکمت نیست،اگه گوش کردی و صبر کردی و شکرشو گفتی میشی جزء گروه اول؛اگه یبار گله کردی و بعدش حکمتشو فهمیدی و دیدی که داری زود قضاوت میکنی و از کارت خجالت کشیدی میشی گروه دوم، اما اگه نه هی همیشه گفتی خدایا چرا ؟چگونه؟ امر و نهی کردی میشی گروه سوم که برات متاسفم...

خوبه آدم به فکر خودش باشه و حواسش باشه یروزی با خدا هم قراره حساب و کتاب کنه... اونروز شرمنده میشی از این همه گله و شکایت....

حوصله داشتید این کلیپ رو ببینید "با این خدا زندگی کن" 

*(ابتدای جمله رو کِش رفتم از نویسنده هایی چون مدیرمون،جناب صالح و رزمنده .... که اصولاپستهاشون فکرشده و درست حسابیه وگرنه خالی بستم الان فکر نمیکنم قبلا فکر کردم!)