می بینی رفیق چه کاری کرده ای بامن که

خاطراتت ، خیلی تو را یادم می آورد ؟

دیروز موقع خوردن کشمش ..

یاد آخرین مشهدت که گفته بودی احساس آخرین زیارت را دارم و همه مسخره ات کردند ..

داش علی گفتن هایت که امروزه هر که بهم میگوید یاد و تصویرت را جلوی ذهنم می آورد..

یاد قم رفتنمان که جلوی شهرک سینمایی سوار شدی و هر زمان که از آنجا رد میشوم یادت میکنم ..

هر کس با ریش زنگی می بینم یادت میکنم .. و گاهی بادیدن خودم هم یاد تو می افتم ..

روزی که خبر رفتنت را شنیدم

وا رفتم

نمیتوانستم باور کنم ..

اما حقیقت را نمی توان با هیچ واژه ای تغییر داد ..

رفتن شهادت گونه ات در مکانی که فیلم جنگی بازی می کنند ..

به یاد یوسف چهاردولی فاتحه ای میخوانیم ..

بی معرفت حتی در خوابم هم نمی آیی ..؟

کی می آیم پیش شما رفقای آن طرف آبی ؟

رفقای این طرف سرشان به کار خودشان گرم است بیشتر ..

عکسم را می بینی یاد کفن پوشیدنم می اندازد مرا ..

دل نوشت : این روزها خیلی به این فکر میکنم که بعد از رفتن من مرا با چه یاد میکنند ..

بد جور ذهنم را درگیر کرده است ..

نه یادگاری دارم برای کسی و نه کار خوبی .. 

مانده ام با دست خالی چه باید کرد ..

خدا من را بیامرزد ..

کاش میدانستم قبرم کجاست

کاش ...