دبیرستانی که بودم معلمی داشتیم، ریاضی تدریس می کردن ولی استاد اخلاق بودن...

یه روز بعد از اینکه سوالات امتحانی رو بهمون دادن یه گچ سفید برداشتن و شروع کردن به کشیدن آرم الله رو تخته سیاه، یه آرم بزرگ درست شبیه همون آرمی که وسط پرچم ایرانه.

ما بچه ها هم فرصت رو غنیمت شمردیم و حسابی تقلب کردیم...

نقاشی آقا معلم داشت به آخراش می رسید، بدون اینکه به پشت سرشون نگاه کنن گفتن بچه ها چقدر خوبه دارم نقاشی می کشم و حواسم به شما نیست، حالا شما می تونید با خیال راحت تقلب کنید.

ما بچه ها همونطوری که نگاهمون به برگه های همدیگه بود گفتیم نه آقا! ما تقلب نمی کنیم...

آقا معلم اشاره کردن به آرم الله و گفتن بچه ها درسته که من شما رو ندیدم ولی خدا شاهد کارهاتون بود.

یادتون باشه هر وقت خواستین خطایی مرتکب بشین فراموش نکنید که خدا داره شما رو می بینه.

و این حرف مثل پتک خورد تو سر من و همه بچه هایی که داشتیم تقلب می کردیم.


پی نوشت: آیا او ندانست که خدا می بیند؟ (سوره علق/ آیه 14)

با گریه نوشت: آقای آژ از روز اولی که سر کلاسمون اومدن درگیر بیماری و شیمی درمانی بودن. اون سالی که باهاشون کلاس داشتیم تا عید تونستن سرکلاسهاشون حاضر بشن و بعد از عید بیماریشون شدیدتر شد و ...

خط آخر خاطره بالا رو که تایپ کردم به پهنای صورت اشک ریختم درست مثل روزی که شنیدم آقای آژ از دنیا رفتن.

تفکر نوشت: معلم عزیزم روحتان شاد که اینقدر زیبا امر به معروف و نهی از منکر کردین.