امروز قصد دارم درباره جهاد اکبر یا همون جهاد با نفس مطلب بنویسم منتها میخوام از یک زاویه دیگه به این جهاد نگاه کنم قبل از بیان اصل مطلب باید عرض کنم کمترین هدف جهاد اکبر، حفظ شاکله ی انسانی در مراتب مافوق ماده هست ( چون شکل همه در عالم ماده به خاطر سلطه ی اسم ستار العیوب حق به شاکله ی انسانیست) یعنی اگر ولی خدایی وجه مافوق ماده ما را دید به همین شکل انسان ببیند. بلکه هدفی بالاتر از این هم هست و اون موتو قبل ان تموتو هست یعنی یکی از اهداف اصلی جهاد با نفس، دیدن ملکوت و فوق ملکوت عالم هست قبل از اینکه این بدن مادی از ما گرفته شود.

خب ما چگونه جهاد با نفس میکنیم؟ سعی میکنیم حرامهای خدا رو ترک کنیم و به واجبات الهی اهتمام داشته باشیم، خیلی که همت داشته باشیم مستحبات رو هم چاشنی واجبات میکنیم و در حلالهای الهی افراط نمی کنیم (مثل خوردن و تفریحات و ...) یا مثلا از فقرا و ضعفا دستگیری میکنیم و...

بنده میخوام عرض کنم اینها خیلی خوبه اما یک چیز کم داره که اگه اون نباشه این تلاشهای ما بسیار به ندرت به موتو قبل ان تموتو که همون موت اختیاری هست منتهی میشه و در غالب افراد منتهی نمیشه و اون چیزی نیست جز همراهی یک استاد کامل اون هم نه فقط استادی که مطلع هست و تقوا داره... بلکه باید علاوه بر اینها به ولایت رسیده باشه و از اولیای الهی باشه.

خب سوال پیش میاد که اولا چه الزامی هست وقتی که قرآن و احادیث و روایات و اساتیدی مثلا حوزوی یا دانشگاهی وارسته (که فقط از اولیا نیستن) هستن حتما باید خود را در دامن یک ولی خدا بیاندازیم؟ ثانیا این اولیا رو از کجا گیر بیاریم؟ ثالثا اونهایی که دسترسی  ندارن چه گناهی کردن و چه باید بکنن؟ رابعا چطور میشه اطمینان کرد که اینها از اولیای الهی هستن؟

 

سوالاتی از این قبیل حقه و باید پاسخ داده بشه

اول اینکه چه لزومی داره انسان در جهاد با نفس حتما بره تحت نظر یک ولی خدا؟

نفس انسان دارای تشخص فردی هست به طوری که دو انسان کاملا مشابه در تمام دوران از ازل تا ابد شما پیدا نمی کنید. و انسان هم باید از کانال همین نفس ناطقه خود به عالم ماوراء بره یعنی نفس هر شخصی کلید مخصوص به خود داره. دستورالعملهای اخلاقی که کتابهای مختلفی هم داره دستورات عمومی هستن. و نفس هر شخصی گیرهای مخصوص به خود همون شخص داره که خود شخص هم از اونها بی خبره. کسی نمی تونه مدعی بشه من همه گیرهای نفس خودم رو میشناسم. تازه اگه بشناسه، راه برون رفت از اون گیرها رو هم میشناسه؟ ابن سینا در مورد جسم انسان میگه : نباید بیماری را درمان کرد بلکه باید بیمار را درمان کرد چون مزاجها و طبایع مختلفه هر شخصی علاج مخصوص به خود داره. حالا روح انسان علاج خاص نمی خواد؟ ممکنه یکی بگه خب این همه دستورات شرعی و اخلاقی برای همینه دیگه؟

باید گفت اگر دستورات شرعی و اخلاقی کافی بود ما دیگه نیازی به سیر امامت برای بعد از نبوت نداشتیم؟ وانگهی منظور پیامبر از اینکه قرآن و عترت از هم جدا نمی شوند چه بود؟ الان که امام غایب هست اگر ما بخواهیم از طریق قرآن هدایت شویم بخش جدایی ناپذیرش که عترت هست رو از کجا گیر بیاریم؟ آیا این عترت نمایندگانی در بین مردم ندارن؟ و مردم را رها کردن؟

باید گفت کسانی که به ولایت تکوینی رسیدند اگر بخواهند با یک نگاه تمام اعوجاج های نفس شخص رو تشخیص میدن و علاج مخصوص به اون شخص رو هم میدونن که یک استاد حوزه یا دانشگاه که فقط اطلاعات مذهبی داره و به ولایت تکوینی نرسیده هرگز نمی تونه در این حد تشخیص داشته باشه. یک استاد تشخص فرد رو تشخیص میده لایه های باطنی نفسش رو مشاهده میکنه بر اساس دستورات شرع راهکارهایی که برای این شخص موثر هست رو ارائه میده. اما در کلیات همه مشترکیم مثلا همه میدونیم دروغ نباید بگیم غیبت گناهه ، کمک به هم نوع خوبه و... اما گاهی سالها تلاش میکنیم رذیله ای رو در خودمون از بین ببریم میبینیم نمیشه. ولی اگه یک ولی خدایی کنارش باشه مثلا بهش میگه شما سعی کن تا میتونی به مادرت محبت کنی ارتباطت با ملکوت برقرار میشه یا ممکنه بهش بگه شما باید از این شغل بیای بیرون تا فرجی بشه براتون و... دلیل اینکه پیامبر فرمودند قرآن و عترت از هم جدا نمی شن همینه. عترت که در اعلا مرتبه خود ائمه معصومین باشن در مرتبه نازله خود میشن اولیا الله ی که در بین ما زندگی میکنن. قرآن بدون فرقان که همان عترت هست هادی نیست و چه بسا گمراه کننده هست.

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم ... که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد.

حال اینکه چگونه باید به محضر یک ولی خدا راه یافت و سوالات از این قبیل ان شا الله در هفته آینده به بحث خواهیم گذاشت