روز شنبه مورخ 93/4/21 مصادف شده است با شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام ،‌ کلاس که تمام می شود به سمت منزل شهید راه می افتم ‌،‌ منزل شهید جایی است کنار حوزه علمیه مرحوم آیت الله مجتهدی ،‌ بن بستی در کنار حوزه ،‌ بن بست بیشتر از 10 متر نیست ولی تابلویی دارد و نام کوچه مزین شده است به نام شهید سیدمحسن حاجی میرزایی ،‌ پدر شهید داخل کوچه با عصای به رنگ چریکی ایستاده و مثل همیشه کلاه عرق چین مشکی بر سر دارد ،‌ موتور را پارک کردم و به سمت خانه حرکت ، پدر بزرگوار شهید خوش آمدی گفتند و به سمت زیر زمین منزل راهنمایی کردند. صوت قرآن تا جلوی درب می آید ،‌ وارد زیر زمین که می شوی سفره های افطار پهن شده است و تقریبا 45 دقیقه تا اذان مانده است ، جایی می نشینیم و جمعیت کم کم افزوده می شود.

عکس شهید در کنار صندلی سخنران روی شوفاژ به همراه عکس پسر عمویش قرار گرفته است و به نام شهید سیدمهدی حاجی میرزایی که معلوم است هر دو تقریبا هم سن بودند و حدود 18 - 19 سال سن داشتند.

پس از قرآن و بیان چند احکام حاج حسین جهت سخنرانی و بیان خاطرات روی صندلی می نشیند و اول راجع به امام حسن علیه السلامصحبت می کند (حین صحبت ظرف های بزرگ هندوانه را هم می آورند برای سفره ها و بوی هندوانه در فضا می پیچد ، ظروف هندوانه را که می گذارند کمی بعدتر ظرف گلاب را هم می آورند و روی هندوانه ها گلاب می ریزند و بوی هندوانه و گلاب با هم مخلوط و با روان آدم بازی میکند نزدیک افطار ) اما به دلیل وقت کم مجال خاطره گویی از جنگ نمی شود و قول صحبت های خاطره ای به مراسم افتتاحیه مدرسه کشتی شهید ابراهیم هادی منتقل می شود.

پنج دقیقه ای وقت تا اذان مانده که میکروفن به سیدامیر جهت خواندن چند بیت مدیحه امام حسن علیه السلام داده می شود اما این پنج دقیقه بیش از ده دقیقه طول می کشد و پنج دقیقه ای از اذان هم میگذر و همه حاضران با خنده های خود به او تذکر اتمام وقت را می دهند.

افطار می کنیم و پدر شهید سئوالی مطرح میکند و در پاسخ به سئوال جایزه 14000 صلوات را به او می دهد که فرد کم سنی در میان جمع برای شوخی میگوید کم است حاجی ...

این شد یک روز در بیت شهید ما ...



پی نوشت :

این روزها سفر هستم و خوب نمیتونم به وبلاگ دوستان سر بزنم ، به بزرگواری خودتون ببخشید