سلام علیکم...

لطفا این داستان را بخونید خیلی دقیق!!

طرف رفت به یه فروشگاه بزرگی که همه چی می فروشند، استخدام بشه...

مدیر فروشگاه گفت: "ببین ما یه رسمی داریم که یه روز بهت فرصت می دیم ببینیم چند مَرده حلاجی؟...اگه خوب بودی که فبها...وگرنه به سلامت"

قبول کرد...


اون روز گذشت و شب مدیر فروشگاه گفت:"بیا ببینم...چه خبر؟ چند تا مشتری داشتی؟"

گفت: "فقط یه مشتری!!"

گفت:"یه مشتری؟!!...کودن ترین افراد میومدند اینجا، حداقل 20 تا مشتری داشتند اون وقت تو فقط یه مشتری داشتی؟!!....اصلا تونستی چیزی بهش بفروشی؟"


فکر می کنید ادامه ش چی شده؟

یه کم فکر کنید...

پسر گفت: "بله...فروشم فلان قیمت بوده"(یه قیمت خیلی زیاد)

گفت :"فلان قیمت؟!!!!....مگه چی فروختی؟"

گفت: "اول یه قلاب ماهیگیری کوچیک، بعد یه قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یه چوب ماهیگیری فلان، بعد یه چرخ ماهیگیری فلان...بعد از مشتری پرسیدم کجا میری ماهیگیری؟..گفت فلان جا...بعد یه قایق بهش دادم...بعد بهش گفتم ماشینت می تونه این قایق را بکشه؟...گفت نه...برای همین فلان ماشین هم خرید...نهایتا رسیدیم به این قیمت"

مدیر گفت: "عجب...طرف اومده بود یه قلاب ماهیگیری بخره، اما این همه جنس بهش فروختی؟"

گفت: "نه اومده بود فقط یه قرص سردرد بخره، من فقط گفتم بهتره به جای قرص خوردن بره ماهیگیری کنه...همین"







فکر کنید خب(لبخند)



پی نوشت1:
ولادت با سعادت امام حسن عسکری سلام الله علیه و آله، پیشاپیش مبارک




پی نوشت2:

همینک 7 نفر ماجراجو هست...ببینم چیکار می کنید(لبخند)