پا به سن که گذاشت بچه ها را که سروسامان داد 
با فوت همسرش تنهاتر هم شد، یک پیرمرد قوی که از پس تمام کارهایش بر می‌ اومد. گاهی که پشت پنجره میرفتم، میدیم تنها نشسته جلوی در و با دستان لرزانش  اشکهایش را پاک میکند و زیر لب زمزمه ای داره که شبیه درد و دل بیشتر، برخی از مواقع از شدت دلتنگی با همسایه ها این درد و دل ها را بازگو میکرد. چ روزهای که سپری کرد و از بی وفایی اولاد نالید، پیر مرد مهربان این روزها در بستر بیماری است گویا نمیداند در کنار بسترش کی هست و کی نیست آخه دیگر برای جسم نیمه جانش توانی نمانده، ولی تا دلت بخواهد خانه شلوغ و پر رفت و آمد هست فرزندان و نوه ها یکی پس از دیگری می‌آید که کنار پدر باشند روزهای پایانی عمر را. 
وقتی این صحنه ها را میبینم با خودم میگم ای کاش اون موقع که چشم انتظارتون بود در کنارش بودید.
این را گفتم که برامون بشه یک درس، هر چقدر هم که وقت نداریم و سرگرم زندگی باشیم در مقابل پدر و مادرمون مسئولین وقتی که پا به سن میزارن بهمون نیاز دارند باید براشون وقت بزاریم گاهی کنارشون بنشینیم صحبت هاشون رو بشنویم بگیم بخندیم حواسمون به نیازهاشون باشه ی روز در هفته وقت بزاریم پا به پاشون دقت کنید پا به پاشون قدم بزنیم.
خلاصه اینکه حواسمون به قهرمانهای زندگیمون باشه، نسلی بودند و هستند که با احترام، تمام قد در خدمت والدینشان بودند.



پ.ن: به بهانه روز جهانی سالمندان 9مهر با تاخیر البته 😊 ... ی چی هم بگم نخندین نمیدونم چرا مینوشتم یاد انشاء ام افتادم!!! ماه مهر است و  دوران خوب مدرسه، خاطرات هم که مرور می شود خلاصه که اینجوری 🤓🤓