یاناصرنا

سلام

میخوام گفتگوم رو بایکی از جانبازان 60 درصد براتون منتشر کنم که در سال 94 اتفاق افتاده، هم این جانباز محترم خاص هستن از نظر من و هم همسرشون خیلی خاص‌تر و خیلی گمنام دارند زندگی میکنند چون طولانی هست طی دو پست امروز و چهارشنبه مطلب رو میذارم که منقطع نباشه و پیشنهاد میکنم که مطلب رو از دست ندید ارزش وقت گذاشتن و خواندن داره نوشته‌های قهوه‌ای برای بنده و آبی مطالب ایشون هست

امروز یکی از اون روزهای خوب بود، آدم با برخی‌ها که صحبت می‌کنه هم انرزی و هم توان برای ادامه مسیر میگیره، واقعا بعضی‌ها حیف‌اند، متاسفانه از حرف‌هاشون، از خاطراتشون، از دانسته‌هاشون هیچ استفاده‌ای نمیشه، برخی جانبازان خیلی بی‌سر و صدا و بدون هیچ ادعایی یه گوشه‌ای نشستن و ناشناخته دارن برای خودشون زندگی می‌کنند.

باید رفت دنبال این‌ها، باید شناخت اینها را، باید شناساند اینها را، صحبت‌هایشان را، خاطراتشان را و گوش کرد و گوش کرد و گوش شد تا عمل کرد. خیلی هایشان فقط دوست دارند دیده شوند و کسی به صحبت‌هایشان توجه کند، از دغدغه‌ها، آرمان‌ها و ...

امروز عصر با حاج حسن خیلی اتفاقی آشنا شدم، طی یک اتفاق ساده که فکرشم نمیکردم جانباز 60% باشد ایشان، حال و احوالی کردیم بعد از این که کارشو انجام دادم بهش گفتم از این که جانباز شدی و چنگ رفتی پشیمون نیستی؟

مگه آدم هدیه‌ای که میده پس میگیره که من پشیمون باشم (قاطع میگه) نه پشیمون نیستم

آخه بعضی‌ها به دلیل ناملایمتی و پستی و بلندی روزگار امروز پشیمون شدن که البته تعدادشون خیلی اندک هست

بله، من باهاشون در ارتباط هستم و صحبت می‌کنیم باهم، از اصل موضوع که پشیمون نیستن، اینا همونایی هستن که به زور از پدر و مادرشون رضایت نامه می‌گرفتند که برن جنگ، نه ممکن نیست از گذشته خودشون پشیمون بشن اما مشکلاتی که سر راهشون قرار میگیره و ناملایمتهایی که می‌بینن باعث این میشه که اینجوری بیان کنن اما در اصل نه اینجوری نیست.

مدت حضورتون توی جبهه چقدر بوده؟

حدود دو سال و چند ماه سابقه دارم طی چند نوبتی که جبهه بودم

سرباز بودید یا داوطلب ؟

نه من داوطلب شرکت می‌کردم

کجا و چه جوری مجروح شدید و جانباز ؟

من مجروحیتم طی چند نوبت بود و در مناطق و عملیات‌های مختلف صورت گرفت و مجروحیت‌ها پراکنده است

کمی لطفا تعریف کنید

یه نوبت مجروح شدم حدود 13 روز توی بیابون بودم

یه نوبت دیگه مجروح شدم حدود 18 روز توی منطقه بودم و دل و روده‌هام هم روی زمین ریخته شده بود.

18 روز مجروح و 13 روز روی یه زمین بودید و کسی نبود که کمک کنه بهتون؟ چطور زنده موندید؟ آب و غذا و مجروحیت و ... برام قابل تصور نیست

آره سخته حتی تصورش، به اندازه چند روز غذا بود توی نوبت 18 روزه اما پنج، شش روز آخر همه چیز تموم شد حتی آب و غذا و برای زنده موندن ادرار می‌خوردم اما دو سه روز آخر همونم دیگه نبود (داشتم سرگیجه می‌گرفتم و دنیا دور سرم می‌چرخید، خدایا چه سختی‌هایی کشیده شده ...) من از شوک عصبی این روزها سالها عذاب کشیدم و سالها توی آسایشگاه زندگی کردم، همسرم از فشار روحی و عصبی که بهش وارد شد الان مریض شده و بدتر از اون روزهای من شده، الان متوجه میشم که چه کارهایی می‌کرد می‌اومد آسایشگاه می‌موند در کنار من، کاری که کمتر کسی می‌کرد ولی من متوجه نمی‌شدم

چه فشار عصبی توی اون 18 روز بهت وارد شد و چه جوری؟

وقتی دست مجروح کنار دستیت بهت میخوره توی اون شرایط و متوجه میشی که عراقی اومده بالا سر تک‌تک مجروح‌ها و داره تیر خلاصی میزنه و از بابت تیرخلاصی که به کنار دستیت زده و اون جون داده و دستش به تو خورده، داغون میشی

و به خاطر شرایطی که داری و دل و روده‌هات ریخته بیرون روی خاک عراقی فکر میکنه که تو مّردی و تیر خلاصی بهت نمی‌زنه و ازت رد میشه ... توی گفتنش هم نفس تو سینه‌ام حبس شده بود و بالا نمی‌اومد چه برسه که بخوام توی اون شرایط باشم ... و فکرش رو بکن 18 روز هیچ به هیچ فقط به آسمون نگاه کنی و منتظری زمان بگذره و معلوم نیست سرنوشت‌ات چه می‌شود و آیا نیرو برسه که زنده بمونی یا نه چون منطقه توی محاصره است و از طرفی کلی زخم داری و خون میره ازت و خودت زخم‌هاتو می‌سوزونی که حداقل خون ازت نره و باید سوزش گوشت و پوست و زخم‌هاتو تحمل کنی اما خودتو بسوزونی با آتیش

ادامه این گفتگو را چهارشنبه مطالعه بفرمایید