طرف داشت درد دل می کرد که "یه همسایه داریم...وای وای وای وای...انقدر نامرتب و کثیفند که نگو...بچه هاشونو ببین...حتی طرف بلد نیست درست لباس بشوره...نگاه نگاه...همه لباس ها پر از لکه سیاهه...آدم شرمش میشه بگه با فلانی همسایه ام..."

فرد مورد خطاب رفت دم پنجره که ببینه سوژه چطوریه که یهو خندید و گفت: "اشکال از اونها نیست...پنجره خونه تون کثیفه!!"

بر همین اساس، این موقع از سال که میشه همه در فکر تمیزکاری و یه کلام "خونه تکونی" هستند...

ما هم که هر کاری بکنیم گریبان ما را رها کنه نمیشه(لبخند)

بعد این وسط وسایل خونه از چند حالت خارج نیستند:

اول اینکه یه سری وسایل را که چند وقتی بود اثری از آثارشون نبود، ناگهان پشت کمدی جائی پیدا می کنی...

دوم یه سری وسایلی که برای مبادا نگه داشته میشن و هیچ وقت هم اون مبادا نمی رسه و فقط از این سال به اون سال، منتقل میشن...

سوم وسایلی که دلت نمیاد بندازی بره...حتی اگه شده یه شاخه گل کاغذی مچاله باشه با چسب نواری که یه فسقلی خودش با اون شمایل درست کرده و بهت هدیه داده باشه...فقط باید غر غر بقیه را بشنوی که چرا اینقدر وسایلت زیاده؟!!!!!! و فقط لبخند بزنی...


زندگی همینه دیگه...

وسایل هم دور بریزی خاطرات را نمیشه دور ریخت...

گاهی به خاطر تو، کسانی خاطرشون آزرده میشه که زبان از بیان ایثارشون قاصره....

گاهی به خاطر تو، کسانی توطئه می چینند که زمینت بزنند...

گاهی به خاطر تو، یک قدم به جلو می رویم و گاهی به عقب...

گاهی به خاطر تو، ....

خلاصه که خاطرت عزیزه....

خودت را دست کم نگیر....



عکس:

میدان امام اصفهان- اسفند 95 - شهر تکونیه دیگه(لبخند)





خاطره نوشت:

می گفت چرا دم عید شهدا را میارن...خب این خانواده ها که این همه سال صبر کرده اند...اینها هم صبر می کردند می ذاشتند بعد از عید...نه اینکه عید خانواده هاشونو به عزا تبدیل کنند!!

خندیدم...

از کجا معلوم ما بعد از عید باشیم؟

اصلا از کجا از دل خانواده ها خبر داریم؟

هنوز هم تا یکی در می زنه، منتظر عزیزشون هستند...

اصلا مگه دست من و توست که شهید بیاریم یا نه؟

شهید خودش، می خواد اون موقع برگرده...

و چه موقع خوبی...دم عید...


کاش تو هم می آمدی ای عزیز سفر کرده....