اللهم عجل لولیک الفرج

پنجشنبه ساعت 23:30 وارد اردوگاه شهید زیادیان شدیم 2روز پیش که عکس شهید زیادیان را در اتوبان محلاتی دیدم که پشت درخت رفته تا این زمانه عجیب و برخی مردم عجیب تر رو نبینه که چطور...

کاش  میشد به نحوه شهادت این شهید پرداخت که چطور جلوی دیدگان همه مثل مشماعی آب شد و سوخت و از بین ماها رفت ...

روحش شاد و راهش پررهرو ... جهت شادی روح این شهید عزیز صلوات ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...

کلی از خاطرات اردوگاه رو با دوستان مرور کردیم و بیاد قبل ...

ساعت گوشیمو که نگاه کردم ساعت 2:30 بامداد رو نشون میداد ، به آسمون که نگاه میکردی انگار قرص ماه رو به دو نیم کاملا مساوی تقسیم کردی و نصفش رو گذاشتی گوشه آسمون ... هوا هم تقریبا صاف و تمیز بود ... ستاره ها هم کم و بیش توی آسمون سو سو میزدن و خودی نشون میدادن ... بلاخره بعد از این همه که هوس کوه کرده بودیم یه همچین شبی قسمت شدو با نور مناسب ماه راه افتادیم و یه پیاده روی شبانه مختصری انجام شد ، ولی نمیتونستم خیلی به پام فشار بیارم و ...

تا برگشتیم خونه مادر سر نماز بود و کمی چهره اش نگران به نظر میرسید میترسید پای ما دوباره ...