گفت: " اگه الان بهت بگن یه سوره از قرآن بخون، چی می خونی؟"

گفتم: "حمد"

گفت: " خوبه اما من الان می خوام برات راجع به سوره عصر صحبت کنم..بلدی؟"

گفتم:"معلومه"

گفت: " بخون ببینم"

شروع کردم...

"بسم الله الرحمن الرحیم

و العصر

ولیال عشر!!!"

چشم اون بنده خدا که هیچ، چشم خودم از تعجب کاملا از حدقه زد بیرون(لبخند)

از اول خوندم....

حالا خنده مم گرفته بود...

رسیدم به آخر سوره...

یادم نمیومد اولش "تواصوا بالحق" بود یا "و تواصوا بالصبر"...هیچی دوباره اخر سوره جابجا خونده م و مجدد درستش کردم(لبخند)

یعنی کاملا حفظ قرآنم مشهود بود(لبخند)

خلاصه این بنده خدا شروع به صحبت کرد و در آخر گفت: "ول کن این سیاست رو...به همون نماز و روزه ت بچسب...همین ها آخر به دردت می خوره"

خندیدم...

این بنده خدا، علیرغم اینکه حق استادی به گردن ما داره، اما خب در مسائل سیاسی با هم اختلاف سلیقه داریم...

البته هیچ وقت نشده و اصلا موردی پیش نیومده که با ایشون بخوام مباحثه ای کنم اما عجیب بود این مطلب...

بزرگی می گفت حضرت زهرا سلام الله علیها و آلها، بعد از پیامبر، برای دفاع از ولایت، اوج تلاش را انجام داد...یکی از اونها این بود که در خونه تک تک مردم مدینه رفت و صحبت کرد و کمک خواست...

آخرین نفر را که رفت بهش گفت فلانی مگه تو در غدیر با علی بیعت نکردی؟ 

گفت چرا...

فرمود پس چرا الان کاری نمی کنی؟

گفت آخه منم بیام جلو، چه فایده ای داره؟...وقتی کسی نمیاد!!!

حضرت فرمود تو چیکار داری؟ تو فقط به وظیفه ت عمل کن...منم به وظیفه م عمل می کنم...

نپذیرفت...

در را بست...

پسرش گفت کی بود؟

گفت فلانی ها..

گفت چی گفتند و چی گفتی؟

گفت این و این و این...

پسرش گفت فاطمه چیزی نگفت؟

گفت چرا...گفت دیگه تا آخر عمرم باهات حرف نمی زنم...

پسرش گفت به خدا قسم که منم مثل فاطمه دیگه تا آخر عمر باهات حرف نمی زنم....


دارم فکر می کنم همین الان اگه کسی نسبت به ولایت بی تفاوت باشه، زهرا زهرا گفتنش چه سود؟!! فاطمه تحویلش نمی گیره....و بدا به حال طرف....


خدایا ما را فاطمی کن و فاطمی بمیران....



فاطمیه تمام شد اما
یاد زهرا نمی رود از یاد...