این روزها

حال تو

و کودکان تو

و همسر دلاور تو

خوب نیست...

حال خانه و در شکسته اش هم...

حال آسیاب خانه و تنور گرم نانتان...

حال بستر تو خوب نیست...

و چه تعجبی دارد اینکه من،

اینجا،

قرن ها دورتر

 با کیلومترها فاصله از آن کوچه

غمبار و عزادارت باشم...

که تو مادر تمام هستی و رمز خلقتی

و کائنات،

 در عزای تو

 غمگینند و سوگوار...


مادر جانم...

چه حسرت عظیمی بر دل شانه ی زینبت هست

که حالا بازوی لطیف تو

توان بر دست گرفتن آن را ندارد...
و بر دل جاروی خانه تان
و بر دل ظرف های گلی و تسبیح مبارکتان...
که حالا زهرای خدا
نمیتواند مثل روزهای قبل اتفاق....

شاید هم توانش باشد...

من نمیدانم

اگر بانویی باردار بین بین در و دیوار باشد

و چهل مرد جنگی آن طرف

چه میشود...

شما که مادر شجاع ما هستید اما ما شاید

همان لحظه ی اول از هراس این هجوم،

جان می دادیم...

دیگر نیازی به آن لگد نبود...

دیگر نیازی به مسمار در نبود...

دیگر نیازی به غلاف شمشیر

و کشیدن طناب کینه ی علی...ع

آهــــ

مگر یک بانوی باردار

که محزون تنهایی امامش است...

چقدر میتواند این دردها را

یک تنه به جان بخرد...


آه مادر.....س


بدون شک قیاس تو و هر بانوی دیگری بی اساس است اما...
تو که بودی زهراجان...س
تو که بودی...

ذهن نوشت: قال علی علیه السلام المرأة ریحانة لیست بقهرمانة...
:((
چه کردند با ریحانه ی علی...چه گذشت بر دلت مادر...که چه زود پرکشیدی...