یه وقتهایی انقدر حرف هست و انقدر کار برای انجام دادن که نمیدونی از کجا شروع کنی...

بعد اگه دقت نکنی که به هر حال اولین قدم رو باید برداری،و شروع مهمه،ممکنه کلا هیچ کاری نکنی...

و حالا هم قصه ی ما همینه...

در همه ی ابعاد حضرت آقا حکم جهاد دادن...

برخی ها به ایشون گفتن: شما شمشیر بکشید،سینه ها سپر میشه براتون...

آقا در جمع فرمودن من که شمشیر رو کشیدم ...

دارم میزنم از چپ و راست....


«فرمانده وسط میدونه...

ما کجاییم؟»


هر گوشه ای از این قالی خوش نقش انقلاب دستمون میرسه،

جهاد علم، جهاد خانواده، جهاد اقتصاد، جهاد فرهنگ و... 

خوب ببافیم...

*

دلم برای آرمانهایی که قدیمی ها پر قدرت بر سرش ایستادند و حالا....

در آتشه...

در حال سوختنیم...

و اینکه اینهمه سال دشمن پرقدرت چنان بر ذهن هامون کار کرده که خودمون رو باور نداریم و انقلاب رو کم میبینیم و نگاهمون محدود به خوراکمون شده...

ما کجای کاریم؟

ما چقدر مردممون رو انقلابی کردیم؟

چقدر پای اسلام موندیم؟


نمیخوام بذر ناامیدی بپاشونم...دلانه است...


دیروز یه سخنی از رهبر شنیدم که دلگرمی محکمی هست،فرمودند وقتی قوم موسی هجوم فرعونیان رو دیدند ترسیدند گفتند هلاک شدیم...

حضرت موسی فرمودند نه!! نترسید....

معی ربی..... خدا با ماست....

و رهبر گفتند حالا من میگم،معی ربی....


و این پیام از ولی فقیه...

یعنی بشر! اگر هر مشکلی هست

اگر یک نفره طرفدار حقی

و تازه خودتم هنوز خیلی قوی نشدی

اگه وقتت پره،ناچاری ساعتها خرج معاش خانواده کنی و اگر هر چیز دیگری....

خداوند پشتیبان ماست...خداوند برکت و روزی ده ماست...خداوند هادی ماست...

و این خدا، تنها چاره ی ما در برابر همه ی چیزهای دیگه است...

و خدایی که همه ی چاره ها به دستشه.....


الله اکبر.....

الله اکبر.....

الله اکبر.....


*

حکایت مطلب امروز هم همینه اصلا:)

روز جمعه، 22 بهمن، فرارسیدن ایام فاطمیه، نمیدونی از کجا بگی انقدر حرف میشه زد...

ترجیح دادم چیزی بنویسم شما نصیحتم کنید...یه کم به عمل برسیم...