یادمه در دوران مدرسه، از جمله ایامی که خیلی به ما خوش می گذشت، دهه فجر بود...

چون از چند روز قبلش، با چند تا از بچه ها، شروع می کردیم به تزئین مدرسه...

ابر و باد دایره ای و ابر و باد طوطی، ابر و باد براق، بادکنک، ریسه های کاغذ رنگی، روزنامه دیواری(البته اون موقع ها می گفتیم نشریه) و خلاصه مدل به مدل تزئینات بود که ارائه می شد..

اصلا همین که مسئولان مدرسه باهات همراه بودند و تو احساس می کردی اونها غیر از مدیر و ناظم بودن، یه انسان معمولی هستند مثل همه انسانها، خیلی لذت بخش بود...

یادمه تو دفتر مدرسه نشسته بودیم و زنگ تفریح بود...بچه ها همه تو حیاط مدرسه، شلوغ می کردند اما ما خیلی موقرانه!! عین معلم ها، رو صندلی های دفتر نشسته بودیم و مثلا استراحت می کردیم..استراحتی بابت کار تزئینات...

وقتی معلم ها از زندگی شخصی شون برای هم تعریف می کردند برام جالب بود که معلم ها هم غذاهای ما را می خورند!! فلان برنامه تلویزیونی که ما می بینیم را می بینند و از این داستانها(لبخند)

همه اینها به کنار...وقتی تو مراسم صبحگاه همیشه پشت بلندگو می رفتی و برنامه اجرا می کردی که دیگه نگو(لبخند)

اوج این خوشی های دهه فجر، روز ۲۰ یا ۲۱ بهمن بود...بستگی به این داشت که روز ۲۱ ام جمعه باشه یا نه؟

در هر حال یک روز قبل از ۲۲ بهمن...

از ابتدای ورود به مدرسه، جشن داشتیم تا انتها و این خیلی خیلی کِیف داشت...

انواع مسابقات همراه با جایزه، انواع گروه سرود، حرفه ای ها تواشیح اجرا می کردند و ما هم که عربی بلد نبودیم اصلا ولی همین که یه زبان خارجی بود، اوج کلاس بود(لبخند)

مسابقه ماست خوری...شیرینی خامه ای خوری...همیشه دوست داشتم جای اونی بودم که تو مسابقه شیرینی خامه ای شرکت می کرد(لبخند)

بچه های گروه سرود که معمولا شعرهای خودشون را از روی آهنگ های انقلاب انتخاب می کردند و می خوندند...

اونهایی که حرفه ای بودند ضبط صوت هم می ذاشتند تا آهنگ سرود را هم چاشنی کارشون کنند و چقدر مبهوت می شدیم خصوصا آخر سرود که صدای آهنگ کم میشد و گروه هم صداش را کم می کرد(لبخند)

یادمه مدرسه همیشه یه دفترچه ای میداد که توش راجع به انقلاب، مطالبی نوشته شده بود همراه با عکس و یه سری سوال...و تو باید عکس ها را رنگ می کردی و به سوالات هم جواب میدادی و نتیجه کار را در راهپیمائی ۲۲ بهمن، تو صندوق می انداختی....

چقدر ذوق داشتم برای این دفترچه ها...اصلا انقلاب و اینها مطرح نبود ها فقط حس جایزه گرفتن، ما را ترغیب می کرد به این کارها(لبخند)

حالا که به اون روزها فکر می کنم می بینم چقدر ما بیشتر قدر انقلاب را داشتیم و چقدر بیشتر ذوقش را می کردیم و از جان و دل، مایه می ذاشتیم...

الان نه اینکه قدر ندونیم ها اما هر از گاهی غر می زنیم...به همه چیز و به همه کس...دریغ از اینکه خودمون هم تلاشی برای بهبود اوضاع بکنیم...



حواسمون باشه باید انقلابی باشیم....