دیروز صبح با چند تا از شبکه های سیما و
خبرگزاری هماهنگی کردم برای تهیه گزارش ... ولی خودم نتونستم گزارش های پخش شده رو
توی سیما ببینم ...
دیروز که رفتم بیمارستان و حسن آقا رو روی تخت
بیمارستان دیدم ... اصلا باورم نمیشد که ... یه لحظه به خودم گفتم اگه تو جای حسن
با این همه گناه و تعلق به دنیا خوابیده بودی ... کمی نگاهش کردم و باهاش صحبت
کردم ... روز قبلش بچه هاش اومده بودن و برگه اهداء اعضاء رو امضا کرده بودن و
امروز یه تیم از بیمارستان مسیح دانشوری اومده بود برای بررسی اوضاء و هماهنگی جهت
اهدا و سرپرست تیم گفته بود که جان سه نفر رو میتونه نجات بده ... وقتی آزمایش رو
انجام دادن و معلوم شد که بدن ورزیده اش رو از داخل شیمیایی داغون کرده ، دکتر گفت
تا الان زنده موندنش هم معجزه بوده باید سالها قبل شهید میشده ...
دیروز توی بیمارستان هرکی خاطره اش رو میگفت و
...
خیلی ها هم نمیدونستن که حسن کلهر شیمیایی است و
فکر میکردن تنگی نفس داره ، اینقدر که اخلاص داشت و بی ریا بود ، اینقدر خاکی توی
مراسم ها کار میکرد و هرکاری از دستش بر میومد خصوصا محرم ها ... ولی عمرش به این
محرم وصال نداد و این محرم ایشاالله کنار ارباب ...
از دیروز حال دلم اصلا خوب نیست ... روبه قبله
گذاشتمش ... همون احساسی بهم دست داد که چند سال پیش توی بهشت زهرا س وقتی داشتن
جنازه رو توی قبر میذاشتن ...
نمیدونم ... نمیدونم ... نمیدونم ...
آخدا میدونم که خیلی جود و کَرم داری و خیلی
هوای بنده هات رو داری ... برای همین هر لحظه که شکرت کنم بازم کمه ...
این شهید بزرگوار پنجاه و سومین شهید طایفه است ...
و فردا سه شنبه قراره این شهید بزرگوار تشییع بشه و به آرامگاه ابدی انتقال پیدا کنه ...
روحش شاد و راه همه شهدا پر رهرو باد ...