وبلاگی گروهی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

می خواستم شمع باشم

می خواستم شمع باشم

همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم . می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم . می خواستم فریاد شوق  زمین و آسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم . می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم . می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد ، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند... .

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم . آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم ، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای عالم وجود درگذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

بخشی از مناجات شهید چمران
۱۹ آذر ۹۱ ، ۱۶:۲۹ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

هفته بسیج گرامی باد

بنام رب کنم این جمله آغاز

که بی نامش نگردد نامه ای باز

چو نام حق شد اینجا هم سراغاز

سلام بر بچه های دست و دلباز

سلام بر اهل روستاهای محروم

سلام بر بچه های پاک و معصوم

سلام بر نیت پاک و دلاشون

سلام بر پاکی آب و هواشون

سلام بر بوی کاگل، بوی گندم

سلام بر بچه های خاکی قم

سلام بر آجر و بر ماسه بادی

سلام بر اعضای اردو جهادی

سلام بر فرقون و بیل و کلنگش

سلام بر اون شوخی های قشنگش

سلام بر شام شبهای جهادی

همون پرچم سه رنگ غیرعادی

همونی که ازش هرکس یه کم خورد

یه چند روز زنده بود بعدش یهو مرد

سلام بر بچه های پیش قراول

همون زحمت کش های پر تحمل

سلام بر بچه های پشتیبانی

همون دستشویی شورای نهانی

سلام بر خاطرات روز اول

سلام من به آب و دوش و جدول

سلام بر بچه های خوب و سرمست

همون عمرانی های بیل در دست

سلام بر اموزش فرهنگ ورزش

سلام بر صبحگاه و وقت نرمش

سلام بر مستندسازان مجنون

سلام بر دکتر و دگزامتازون

 

به قول رهبرم سید علی جان

که سال 89 گفت تو تهران

همینی که شما بارا رو بستید

و مثل بعضیا بیکار نشستید

زدید از شهرا رفتید توی روستا

همه با هم شدید همدل و همپا

شمایید مظهر از ایات قران

سفیران تلاش و کار و ایمان

همه با هم می خواید سازنده باشید

بسیجی ها الهی زنده باشید

الهی کیفتون کوک، قلبتون شاد

الهی زندگیتون باشه آباد

الهی غم تو دنیاتون نباشه

الهی رو لباتون خنده باشه

......

الهی زود برید پابوس آقا

الهی کربلایی شید شماها

میگن هستن جهادی ها ولایی

تو این راه تن میدن بر هر بلایی

میگن هرجا که لازم باشه میرید

اینو از زندگیتون میشه فهمید

همین چند ماه پیش اطراف تبریز

زمین لرزید و از غم گشت لبریز

ولی زود بارو بستند بچه ها باز

جهادی باز دوباره گشت آغاز

تمام دغدغه اینجا زمان بود

و مقصد یک دهی در ورزقان بود

به سرعت بچه ها گشتند راهی

با نیت های فوق الحد الهی

تون اون سرمای سخت غرب کشور

به دور از بابا و مامان و همسر

همه مشغول کار، مشغول خدمت

شبیه والی و چمران و همت

همه می خوان که قبل از فصل سرما

بنای خونه ها باشه مهیا

همه از زلزله خیلی غمینن

همه محزون و غمگین و حزینن

ولی بازم با این حال دست به کارن

می خوان مثل همیشه گل بکارن

نمی خوان هموطن هاشون غمین شن

می خوان احیاگر این سرزمین شن

بنام حق دوباره شد شروع کار

و اول کارشون بود جمع آوار

شدن مشغول تجمیع نخاله

با بیل و کمچه و فرقون و ماله

 

یکی می گفت تو اون آوار داغون

یه دختر بچه دیدبا چشم گریون

که دائم تو خرابه ناله می کرد

و با دستاش زمین رو چاله می کرد

ز سرما صورتش همرنگ لاله

بهش گفتم که سنش؟ گفت سه ساله

تو اون سرما یه دختر یکه و تک

گشت دنبال یک دونه عروسک

 

سه ساله، یک خرابه، چشم گریون

همین الفاظ من رو کرد حیرون

همین الفاظ دل رو می بره شام

یه دختر بچه هی می گفت بابام

یه دختر بچه که گونش کبوده

نه از سرما، جای دست حسوده

یه دختر بچه با گوشای پاره

که تو گوشش نداره گوشواره

یه دختر بچه که باباشو می خواد

بهش گفتن عروسک!! گفت نمی خواد

بهش گفتن که بابات خیلی مرده

ولی شاید دیگه اون برنگرده

ولی اون گریه کرد و بونه اورد

تا یک ملعون سر باباشو آورد

تا چشماش خیره شد بر چشم بابا

شروع کرد زیر لب صحبت با بابا

کسی نشنید چی میگه اون سه ساله

ولی شاید می گفت با آه و ناله

بابا لبهات چرا خشکه فدات شم؟

فدای خون روی ابروهات شم

بابا گفتی تو کوفه یار داری

نگفتی دشمن خونخوار داری

تا گفتم دخترت هستم یه نامرد

با دست سنگینش سیلی بهم زد

می گفتش زیر لب درد دلاشو

تموم خاطرات کربلاشو

لباشو رو لبای بابا آورد

و بعد از بوسه ای اون دخترک مرد

خداوندا بحق اون سه ساله

بحق گریه ها و اشک و ناله

نذار ما ارزو بر دل بمونیم

زهجر کربلا دائم بخونیم

بذار ما هم بریم پابوس اقا

بذار تا کربلایی شیم ماها

عمو احمد (احمد خدایاری)آبان91


سلام عزیزان بسیجی

هفته بسیج را به همه شما دلاور مردان و زنان بسیجی تبریک می گویم . صحبت های امام خامنه ای مدظله العالی در دیدار بسیجیان که چند روز پیش در حسینیه امام خمینی (ره) برگزار شد وظیفه ما را نسبت به قبل سنگین تر نمود که امیدوار هستم همه عزیزان در جهت تحقق حلقه های شجره طیبه صالحین گام های مثبت و خوبی بردارند .


۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۳:۰۸ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده