وبلاگی گروهی

ته قرن!

همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی سالنامه از ابوی گرامی بود که تمیز میشد و در جای قبلی، جا می گرفت...این وسط یه اتفاق تکراری دیگه ای هم که می افتاد این بود که بنده اصرار می کردم که میشه این دفترها را بردارم و توش مطلب بنویسم که با مخالفت صاحبش مواجه میشد...

اون موقع ها مثل الان نبود که مدل به مدل دفتر وجود داشته باشه...وقتی می گفتی دفتر، یعنی یه دفتر کاملا معمولی که جلدش هم نازک بود...تازه از این مدل دفتر، همه داشتند(لبخند)

خلاصه که سالنامه با اون جلد شق و رقش خیلی باکلاس بود...

سالها گذشت...

مسئولیت اومد رو دوشم...

خودم شدم صاحب سالنامه...

الان علاوه بر سالنامه های ابوی گرامی، سالنامه های بنده هم هر سال مرتب میشن...هر وقت نگاه می کنم بهشون، خنده ام می گیره از اصراری که اون سالها داشتم و درک می کنم انکارهای پدرم رو...

ادامه مطلب...
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
رزمنده

به کی چه

همیشه این درگیری رو با خودم دارم

ادامه مطلب...
۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عباس زاده

پیام کوتاه

کوتاه تر از این نتونستم:

ادامه مطلب...
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۷ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عباس زاده

بچه محل...

اولین بار که دیدمش، ۱۵ سال پیش بود...در اولین سفر راهیان نور...

یه بارونی سرمه ای پوشیده بود و یه شلوار خاکی...

ادامه مطلب...
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده

مرد به کی میگن ؟

سلام

خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که مرد به کی میگن؟

ادامه مطلب...
۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۵ ۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عباس زاده
جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ رزمنده
خط بکش...

خط بکش...

 تا نگاهش می کنی، اول چشمت می خوره به خطوط مشکی...

خوب که نگاه کنی می بینی اون یکی گل بنفشه، نور قشنگتری داره اما این یکی، به واسطه خط خطی هاش زیباتره...

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
رزمنده