یا ناصرنا
هنوز که هنوزه نمیدونم
چند روزی بود که مهمون شده بود...
اولش یه تاب می خورد که بگه "من اینجام!..." و بعد ساکت و آروم می نشست کنار لبه پنجره...
پنجره را باز گذاشتم که اگه دلش هوای بیرون رو کرد، مشکلی نداشته باشه، اما بی اعتنا فقط همون جا نشسته بود...
گرما بالای 40 درجه بود...کولر هم نبود که فکر کنی شاید این زبون بسته هم، داره از خنکای کولر لذت می بره...
نشستم کنارش...تکون نمی خورد!...گفتم نکنه همون جا خشکش زده!! آروم دستم رو بردم سمتش، فقط بالهاش رو باز کرد و دوباره سریع بست که نشون بده، هنوز زنده است...خیال خام بر ندارم!
از وقتی یادم میاد، فوتبالی نبوده...چند وقتیه که طرفدار تیم پرسپولیس شده...به چه دلیلی؟...الله اعلم...
طوری هم کُری می خونه که هر کی ندونه فکر می کنه این بشر، یه پرسپولیسی، زاده شده(لبخند)
یه پیام فرستاد که خیلی خوشحالم...گفتم چی شده؟
گفت: پتروشیمی اسرائیل رفت هوا....
گفتم خدا را شکر...